داستان خائن قسمت اول
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
پنج نفر بيش‌تر دست‌اندر کار نبودند و از آن‌ها يک نفر خائن بود. اين پنج نفر تقريباً - درست نظرم نيست - کميتة انتخابات را تشکيل مي‌دادند. قضايا مال پانزده شانزده سال پيش است. اوساعلي قالي‌باف را خود من من برحسب يادداشت بدون شمارة بازپرس ادارة سياسي تحويل زندان موقت دادم. بعد نفهميدم که چه شد. در هر صورت پس از قضاياي شهريور او را ديگر نديدم. شايد هم در زندان مرد. - چيز غريبي است. - کجايش غريب است؟ امروز به نظر شما عجيب مي‌آيد. ولي آن‌روزها اين فکرها ابداً به خاطر آدم نمي‌آمد. من جداً عقيده داشتم که دارم خدمت مي‌کنم. بالاخره هر رژيمي يک عده مخالف دارد، مخالفين را بايد سرکوب کرد. همه‌جا... دويدم توي حرف مامور سابق آگاهي و گفتم: - بالاخره خود شما مي‌گوييد که کميتة انتخابات تشکيل داده بودند. فعاليت براي انتخابات که گناه نيست. - اي آقا، شما که داريد با مقياس امروز حوادث گذشته را مي‌سنجيد. دولت آن‌روز بهتر مي‌فهميد که چه کساني بهتر است در مجلس وکيل باشند. يا پنج نفر که اصلاً معلوم نيست چه کاره بودند؟ و تازه يکي از آن‌ها خائن از آب درآمد. و به خدا قسم که اگر آن‌روز هر پنج نفرشان را گرفته بوديم، امروز اين‌جور هرج و مرج نبود. - از کجا مي‌دانيد که آن سه نفر گير نيفتادند، امروز هم فعاليت سياسي دارند؟ - دليل دارم. شما که نمي‌گذاريد من حرفم را تمام کنم. به دليل آن‌که اشرف هم که با آن‌ها ارتباط داشت و ما او را دختر ساده‌اي مي‌دانستيم. امروز يکي از سردمدارهاي آن‌هاست. مي‌خواستيد آن روز که متينگ داشتند، تماشا کنيد چه جوري حرف مي‌زد. - اين دليل کافي نيست. - کافي نيست؟ ادارة سياسي مثل شما فکر نمي‌کرد و خوشبختانه امروز هم اين‌طوري فکر نمي‌کند. تمام کساني که آن‌روزها مظنون بودند و هر ماهه و يا هر هفته اجباراً خود را به ادارة سياسي معرفي مي‌کردند، اين‌روزها دو مرتبه سردرآوردند. چندتاشان الان وکيل هستند. دليل ندارد که آن سه نفر جزو علمداران اتحاديه نباشند و سنگ آزاديخواهي به سينه نزنند. - دربارة پنج نفر عضو کميتة انتخابات مي‌فرموديد. - بله، پنج نفر بودند و کميتة انتخابات را تشکيل مي‌دادند. اسم يکي از آن‌ها محمد رخصت بود و او ساعلي قالي باف را مي‌خواستند از تهران انتخاب کنند. خود اوساعلي هم يکي از پنج نفر بود. مي‌دانيد در شهرستان‌ها وضع انتخابات مرتب شده بود. به نام هرکس که از طرف دولت کانديد شده بود، آرا در صندوق انتخابات مي‌ريختند و اگر کسي صدايش در مي‌آمد، تبعيد مي‌شد و اگر در تبعيدگاه هم آرام نمي‌نشست در زندان تهران از او پذيرايي مي‌کردند. منتها در تهران هنوز سر جنبانان را خفه نکرده بودند و يکي از مقاصد شهرباني همين بود که صورتي از تمام سياستمداران، که هنوز ياغي بودند، تهيه کند و پس از انتخابات آن‌ها را سرجاي خودشان بنشاند. - پس فعاليت انتخاباتي در تهران آزاد بود؟ - بله، تا اندازه‌اي، ظاهراً آزاد بود. ولي مامورين شهرداري و شهرباني هرروز دسته دسته مي‌رفتند و آرايي به اسم کانديدهاي دولت در صندوق مي‌ريختند: طرز کار اين‌جوري بود که آژان‌ها عوام‌الناس را به درون مسجد که حوزة انتخاباتي بود، دعوت مي‌کردند و در محل اخذ راي آرايي را که يکي از مامورين آگاهي به آن‌ها مي‌داد در صندوق مي‌ريختند. به آن‌هايي که نمي‌خواستند اطاعت کنند، تذکر جدي و خشن داده مي‌شد. در سال‌هاي اخير مردم در ايام انتخابات از عبور از نزديکي حوزه‌هاي انتخابي پرهيز مي‌کردند. در آن سال‌ها به اين شدت نبود، و مي‌شود گفت که عده‌اي مي‌توانستند آرا خود را در صندوق بريزند. ولي چه فايده داشت؟ شب صندوق را باز مي‌کردند و آرا کانديدهاي دولت را در صندوق مي‌ريختند. در هر صورت آزاد بود. - پس شما چه‌طور مي‌گوييد که آن سه نفر ديگر را نمي‌شناسيد. - اين‌ها يک کميتة مخفي پنج نفري تشکيل داده بودند و اوساعلي قالي‌باف را هم کانديد کرده بودند و اين اوساعلي کانديد کارگرها بود و شهرباني مي‌دانست که يک تشکيلات کارگري در تهران هست و مي‌خواست به وسيلة دستگير ساختن اين پنج نفر اساساً اين تشکيلات را ريشه‌کن کند. - ببخشيد، من درست سردر نياوردم. - از بس که عجله مي‌کنيد. - معذرت مي‌خواهم. ديگر توي حرف ما نمي‌دوم. - چند روز پس از آن‌که هيئت نظار تهران تشکيل شد، رئيس ادارة سياسي مرا احضار کرد. خدا بيامرزدش، آدم خوبي بود. به من گفت که: مي‌خواهم به شما کمک کنم. بايد از امروز تا پايان انتخابات محمد رخصت را تعقيب کنيد و کاملاً مراقب او باشيد. ببينيد کجا مي‌رود، با که آمد و شد دارد. صورتي از دوستان و معاشرين او را هرچه زودتر به من بدهيد. مختصر به شما بگويم که اين آدم در توطئه بزرگي که ضد دولت چيده شده، دست دارد و اگر اين توطئه را کشف کنيد، مي‌توانيد مطمئن باشيد که مراحم حضرت اجل شامل حال شما خواهد شد. از هم‌اکنون ماهيانه بيست و پنج تومان مخارج اياب و ذهاب به شما داده خواهد شد و اگر بيش‌تر از اين لازم شد، در اولين گزارش خود تذکر دهيد تا دستوري در اين خصوص به محاسبات بدهم. پروندة اين شخص پيش خود من است ولي نمي‌توانم آن را به شما بدهم؛ زيرا به گزارش‌هايي که دربارة او به من داده شده است اطمينان ندارم و مي‌ترسم که مبادا شما گمراه بشويد. از اين جهت پرونده را بعد به شما خواهم داد. اين‌ها پنج نفر هستند که يک کميتة مخفي انتخابات تشکيل داده‌اند و شما بايد اين پنج نفر را به من معرفي کنيد. دستگير کردن آن‌ها براي من آسان است، ولي قبلاً مي‌خواهم بدانم که اين پنج نفر با چه مرکزي ارتباط دارند. اين وظيفه‌اي است که من پس از مذاکره با حضرت اجل رئيس کل شهرباني به شما واگذار مي‌کنم. من از همان روز مشغول انجام اين ماموريت شدم. محمد رخصت جواني بود بيست و پنج ساله و در دبيرستان «شمس» معلم بود. من حدس مي‌زدم که... اين محمد رخصت به رفيقان خود خيانت کرده و مقصود رئيس سياسي اين بود که ببيند آيا گزارشي که او داده مبتني بر حقيقت است يا خير. تحقيقاتي که بعدها کردم، اين ظن مرا تبديل به يقين کرد. محمد رخصت ماهي 70 تومان بيش‌تر حقوق نداشت، ولي اغلب روزها دو سه ساعت در کافه بود و گاهي شب‌ها نيز با اشرف خانم به سينما مي‌رفت. اين اشرف خانم دختري بود بسيار خوش لباس، ولي ساده. هيچ‌وقت بزک نمي‌کرد. لب‌هاي باريک و ظريفي داشت. موهايش خرمايي سير بود. شايد حنا مي‌بست. خوش هيکل بود و زيبا راه مي‌رفت. مخصوصاً در انتخاب رنگ لباس مهارت داشت. مي‌دانيد که در آن ايام هنوز زن‌ها به اين خوبي نتوانسته بودند لباس پوشيدن را از اروپايي‌ها تقليد کنند. در صورتي که اشرف خانم از دور مثل يک زن فرنگي به نظر مي‌آمد. مخصوصاً که رنگ صورتش بدون بزک سفيداب زده جلوه مي‌کرد. اشرف خانم دختر يک تاجر ورشکستة رشتي به اسم حاجب بود و در خانة محقري در اوايل سرچشمه منزل داشت. اشرف خانم نامزد محمد رخصت بود و تازه به عقد او درآمده بود. با وجودي که هنوز مراسم عروسي به عمل نيامده بود، نه فقط گاهي رخصت شب در منزل پدر اشرف خانم مي‌ماند، اتفاق هم مي‌افتاد که اول شب هردوشان به جاي آن‌که به سينما بروند، به منزل خود محمد رخصت مي‌رفتند و دو سه ساعتي با هم به سرمي‌بردند و بعد او نامزدش را به خانه مي‌رساند و گاهي به کافه «اوروپ» که اول لاله‌زار بود برمي‌گشت و آن‌جا اگر تنها بود کتاب مي‌خواند و يا با دو سه نفر از معلمين ديگر که در همان کافه آمدوشد مي‌کردند يکي دو دست شطرنج مي‌زد. گاهي نيز مستقيماً به خانة خود مي‌رفت. مکرر اتفاق مي‌افتاد که من او را تا ساعت ده يازده تعقيب مي‌کردم. آن‌وقت به خانة خود برمي‌گشتم و گزارش روز را تهيه مي‌کردم و صبح با قيد «محرمانه و مستقيم» روي ميز ادارة سياسي مي‌گذاشتم و عقب کار خود مي‌رفتم. پس از ده روز هنوز نتوانستم بفهمم که آن‌چهار نفر ديگر که اعضاي کميتة مخفي انتخابات بودند، چه کساني هستند و يا کدام يک از اشخاصي که در کافه آمدوشد مي‌کردند، از اين چهارنفر بودند. اما براي من مسلم بود که محمد رخصت همان خائني است که رفقاي ديگرش را لو داده. زيرا او ماهي هفتاد تومان بيش‌تر عايدي نداشت و از اين مقدار مبلغي به عنوان کسور تقاعد و ماليات از حقوق او کم مي‌شد. شما و ناهار را اغلب در کافه مي‌خورد. پدرومادرش در رشت بودند. خانة او در يکي از کوچه‌هاي اول خيابان ناصريه بود. به علاوه من مي‌ديدم که ماهي دو سه مرتبه با اشرف خانه به مغازه‌هاي لاله‌زار مي‌رفت و آن‌جا جوراب و کفش و گاهي پارچه مي‌خريد. حقوق اشرف خانم در حدود بيست تومان بود. اين زندگي تجملي با ماهي نود تومان نمي‌توانست اداره شود و حتماً اين کسر بودجه را از حقوقي که از ادارة سياسي مي‌گرفت جبران مي‌کرد. البته اين مطلب را من نمي‌توانستم در گزارش خود قيد کنم. به علاوه رسم ادارة سياسي نبود که يک مامور مخفي را به مامور مخفي ديگر معرفي کند، مخصوصاً ماموريني که شغل رسمي ديگري داشتند. از طرف ديگر من يقين داشتم که آن چهار نفر ديگر را هم ادارة سياسي تحت تعقيب قرار داده و از زندگي و کار آن‌ها کاملاً با اطلاع است. منتهاي ادارة سياسي مي‌خواست بداند اين پنج نفر به چه وسيله با تشکيلات کارگري مخفي که آن‌روزها در تهران خوب کار مي‌کرد ارتباط دارند

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب